پرستوی مهاجرم چرا ز لانه می روی؟
اگر ز لانه می روی،چرا شبانه می روی؟
قرار من،شکیب من،مهاجر غریب من
فدای غربتت شوم،که مخفیانه می روی
حیات جان،امید من،علی ز تو بود خجل
که با کبودی بدن،ز تازیانه می روی
کبوتر شکسته پر،مرا به همرهت ببر
چرا بدون همسرت ز آشیانه می روی؟
الا به رخ نشانه ات،مگر شکسته شانه ات
که موی زینبین خود،نکرده شانه می روی
فتاده بر دلت شرر،که تو در این دل سحر
ز همسرت غریب تر،برون ز خانه می روی
همای بی ترانه ام،چرا ز آشیانه ام
به کوی بی نشان خود،پر از نشانه می روی؟
چهار طفل خونجگر،زنند در غمت به سر
تو بر زیارت پدر،چه عاشقانه می روی...
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:ممنون از حضورتون....نظر لطف شماست.
ساده می بینم
ساده می پندارم زندگی را
نمیدانستم جرم می دانند سادگی را
سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم
ساده می مانم...
ساده میمیرم...
اما...
ترک نمی گویم پاکی این سادگی را
پاسخ:دل من از تبار دیوارهای کاهگلی ست...ساده می افتد،ساده می شکند،ساده میمیرد.دل من اما سخت فراموش می کند...
برو کوه و داد بکش آیا امیدی هست؟
اون وقت این جواب رو میشنوی:
هست، هست، هست
پاسخ:بسیار زیبا!!!همیشه امید هست.فقط آدمیزاده که خیلی کم حوصله ست...با آرزوی بهترینها برای شما
خلقت ازروز ازل مدیون حرف یاس بود
ای که راه بستی میان کوچه ها برفاطمه
گردنت رامیشکست آنجااگرعباس بود
پاسخ:مطلبتون عالی بود...خیلی زیبا!!!ممنون از اینکه قابل دونستین و نظر دادین....
پاسخ:مطلب زیبایی بود...ممنون از حضورتون.
پاسخ:نه مثل هر کس،مثل کسی که برایم کس دیگریست!دعایت می کنم....تو نیز!در لحظه های زنده ی ذهنت،بی التماس من برایم سهمی از دعا بگذار....
اولا ممنون از حضورتون
دوما ممنون از نظرات زیباتون
سوما خیلی خوبین...
یاحق
پاسخ:سلام...شما نسبت به بنده لطف دارین...خوبی از خودتونه...
برچسبها: