یکی از روزها،همین که پدر وارد خانه شد،مادر از شیطنت ها و بازیگوشی های پسر کوچکشان ناله کرد و شکایت سر داد.پدر که از کار روزانه،خسته و از موضوعی ناراحت بود،فوری شلاقش را برداشت و به قصد زدن پسرش بالا برد.پسر خواست فرار کند ولی دید همه ی درها به رویش بسته است و راهی برای فرار ندارد،برای همین خودش را به سینه ی پدر چسبانید.ناگهان پدر شلاق را رها کرد و فرزندش را با یک دست محکم در آغوش گرفت و با دست دیگر،آرام موهایش را نوازش کرد...

آیا تا به حال به آغوش گرم رحمت و عطوفت خدا پناه برده و مزه ی آن را حس کرده ایم؟(فروا الی الله و لا تفروا منه)(از خشم خدا) به خدا پناه ببرید و از خدا فرار نکنید.البته که خدا بعد از این بازگشت،ابر رحمتش را بر سرمان خواهد بارید،اما وقتی خالصانه خدای مهربان را اطاعت کنیم،جوشش رحمتش بی حساب می شود و ما را از لطف و مهربانی خود سرشار می کند و به ما می فهماند که از فرمانبری ما راضی ست...

(منبع:مجله ی راز)


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 26 مرداد 1393برچسب:آغوش خداوند,, | 12:44 | نویسنده : مریم |

هوای قریه بارانی ست

                    کسی از دور می آید...

                   کسی از منظر گلبوته های نور می آید.

                                  نگاهش بوی جنگلهای باران خورده را دارد...

                                                                                                             (شمس لنگرودی)

 

                                                   


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 24 مرداد 1393برچسب:یا صاحب الزمان,ادرکنی, | 9:31 | نویسنده : مریم |

آموخته ام که نمی توانم کسی را وادار کنم

دوستم بدارد،اما می توانم خود را به فردی

دوست داشتنی تبدیل کنم.بقیه اش به آن

فرد بستگی دارد...

آموخته ام جلب اعتماد دیگران،همچون ساختن

برج شیشه ای است که ساختن آن سالها طول

 بکشد،اما تخریبش،فقط چند لحظه زمان می برد.

آموخته ام هرچقدر هم یک دوست خوب باشد،

گاهی پیش می آید که به من صدمه بزند

پس باید به حرمت لحظه های خوبی که با هم

سپری کرده ایم،او را ببخشم...

آموخته ام باید به افرادی که دوستشان دارم

احساس خود را بیان کنم،زیرا تضمینی نیست که

تا ابد بتوانم آنها را ببینم.

آموخته ام که هرگز نبایدبه یک کودک بگویم:

(آرزوهایت نشدنی و عجیب و غریب است)

زیرا او تحقیر و سرکوب می شود و

در مسیر نا امیدی قدم می گذارد.

 

 

آموخته ام که نباید داشته هایم را با

بهترین های دیگران مقایسه کنم...

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 23 مرداد 1393برچسب:آموخته ام,درس زندگی, | 12:59 | نویسنده : مریم |


 گاهی اوقات،

   

(دلتنگی) هم چیز بدی نیست.

 

باعث می شود

 

به تو فکر کنم،بی آنکه بدانم

 

 

زمان چگونه گذشته است...

 

 

  

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:دلتنگی,فکر کردن,, | 22:7 | نویسنده : مریم |

حبابها را دوست دارم...

با تو صادق هستند.

می توانی آن طرفشان را ببینی

دلشان هم برای تو می ترکد،

وقتی غصه داری...


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:حباب,غصه,ترکیدن, | 22:59 | نویسنده : مریم |

(خوشی) با  (خوبی)بسیار تفاوت دارد.

گاهی بخاطر خوبی ها،باید از خیلی خوشی ها گذشت.

 

زندگی مثل جدول کلمات متقاطع است.

برای حل مسائل آن باید اول سراغ مسائل کوچکتر رفت.

گاهی مسائل بزرگتر،خودبه خود حل می شوند،

گاهی مسائل نقاط تلاقی دارند،گاهی هم به هم وابسته اند.

 

مراقب جمله ی(خوب آخرش که چی؟)باش!

بسیاری از آدمها،با همین عبارت ساده،

از انجام خیلی کارهای بزرگ منصرف شده اند.

 

 

هر شب بدون هیچ اطمینانی از اینکه فردا هم

بیدار خواهیم شد،برای فردایمان برنامه ریزی

می کنیم و این یعنی(امید)...

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:نکته های آموزنده,امید,زندگی, | 22:36 | نویسنده : مریم |

تعداد ،
صورت مسأله را تغییر نمی‌دهد
حدس بزن
چندبار گفته‌ایم و شنیده نشده‌ایم
چندبار شنیده‌ایم و
باورمان نشده است
چندبار ...
پدرم می‌گفت :
پدربزرگ‌ات، دوست‌ات دارم را
یک‌بار هم به زبان نیاورد
مادربزرگ‌ات اما
یک‌قرن با او عاشقی کرد ..



{ محمدعلي بهمنی }

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 10 مرداد 1393برچسب:تعداد,شنیدن,دوست داشتن, | 16:54 | نویسنده : مریم |

 

 

راستی!عقربه ها نامردند.

گفته بودند که بر می گردند،

برنگشتند و پس از رفتنشان،

بی جهت عقربه ها می گردند...

 

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 8 مرداد 1393برچسب:عقربه ها,برگشتن, | 17:19 | نویسنده : مریم |

عید فطر،عید پایان رمضان نیست.

عید برآمدن انسان،از خاکسترهای خویشتن خویش است...

 

عید فطر مبارک

 


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 7 مرداد 1393برچسب:عید فطر,, | 7:59 | نویسنده : مریم |

کم کم غروب ماه خدا دیده می شود

صد حیف از این بساط که برچیده می شود

در این بهار رحمت و غفران و بندگی

خوشبخت آن کسی که بخشیده می شود...

روزهای آخر چقدر عرفانی ست

چشمهایم عجیب بارانی ست

عطر جنت تمام شد،افسوس

آخرین لحظه های مهمانی ست...

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:رمضان,ماه خدا,غروب, | 20:19 | نویسنده : مریم |

.: Weblog Themes By BlackSkin :.