برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 29 دی 1392برچسب:ماه,ابر,ستاره, | 13:42 | نویسنده : مریم |


برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 27 دی 1392برچسب:طبیعت, | 11:0 | نویسنده : مریم |

شیشه ای می شکند...

یک نفر می پرسد که چرا شیشه شکست؟

یک نفر می گوید:

شاید این رفع بلاست...

دیگری می پرسد شیشه ی پنجره را باد شکست؟

دل من سخت شکست...

هیچکس هیچ نگفت...

غصه ام را نشنید...

از خودم می پرسم...

ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر بود؟!

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 26 دی 1392برچسب:شیشه,, | 19:51 | نویسنده : مریم |

چشم آلوده کجا ؟دیدن دلدار کجا؟

دل سر گشته کجا ؟وصف رخ یار کجا؟

قصه ی عشق من و زلف تو دیدن دارد

نرگس مست کجا همدمی خار کجا؟

سر عاشق شدنم لطف طبیبانه ی توست

ور نه عشق تو کجا این دل بیمار کجا؟

هر که را تو بپسندی بشود خادم تو

خدمت عشق کجا؟نوکر سر بار کجا؟

کاش در نافله ات نام مرا هم ببری

که دعای تو کجا؟عبد گنه کار کجا؟.....

 


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 20 دی 1392برچسب:عبد گنه کار,, | 10:43 | نویسنده : مریم |

دلم می خواست

بند از پای جانم باز می کردند...

که من تا روی بام ابرها

پرواز می کردم...

از آنجا با کمند کهکشان

تا آسمان عرش می رفتم

در آن درگاه درد خویش را

فریاد می کردم

که کاخ صد ستون کبریا لرزد....

 


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:درد,فریاد, | 13:51 | نویسنده : مریم |

شب درویش اگر در غم نان میگذرد

روز منعم به غم سود و زیان میگذرد

عمر درویش و توانگر به حقیقت نگری

هر دو با درد دل و رنج روان میگذرد

فقر با نعمت دنیا چه تفاوت دارد

چون همین می رود از دست و همان میگذرد

آنکه در نعمت و نازش گذرد عمر عزیز

او چه داند که به درویش چسان میگذرد

شادمان باش و مخور هیچ غم سود و زیان

که جهان گاه چنین گاه چنان میگذرد

تو نکویی کن و در حق کسی بد مپسند

که بد و نیک جهان گذران میگذرد

مده آزار به درویش که آه دل او

چون خدنگی ست که از جوشن جان میگذرد...(عبرت نایینی)

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 16 دی 1392برچسب:فقر,ثروت, | 18:57 | نویسنده : مریم |

اینجا زمین است

ساعت به وقت انسانیت

خواب است...

عجب موجود سخت جانی ست دل!

هزار بار تنگ میشود

می شکند

می سوزد

می میرد و

باز هم می تپد!....


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 13 دی 1392برچسب:دل,تنگ, | 13:46 | نویسنده : مریم |

ای راهب کلیسا کمتر بزن به ناقوس

خاموش کن صدا را نقاره میزند طوس

آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان؟

بر دار جان خود را با ما بیا به پابوس

آنجا که خادمینش از روی زائرینش

گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس...

 


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 11 دی 1392برچسب:امام رضا,خادم, | 21:26 | نویسنده : مریم |

دردها فراموش می شوند

ولی همدردها هرگز....من

بودن آنهایی را می خواهم که حتی یادشان

زندگی را زیباتر می کند.پس

همیشه باش...


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 8 دی 1392برچسب:درد,همدرد, | 19:36 | نویسنده : مریم |

خدایا!

دلتنگ شده ام....

به اندازه ی آسمانت!

دیروز آرزو داشتم

میتوانستم دست اتفاق را بگیرم !

تا نیفتد.....

اما!

امروز فهمیدم اتفاق هم بیفتد...

باز هم زندگی خواهم کرد

چون تو میخواهی...

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 6 دی 1392برچسب:آرزو,اتفاق, | 15:48 | نویسنده : مریم |

گذشته هایت را ببخش...

زیرا آنها

مانند کفشهای کودکی ات

نه تنها برایت کوچکند

بلکه تو را از برداشتن

گامهای بزرگ

باز می دارند...


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:بخشش,گذشته, | 13:33 | نویسنده : مریم |


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:جودی,بابا لنگ دراز, | 13:39 | نویسنده : مریم |

 هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم. جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگر هم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.
دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ...
جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم.
هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود.

 


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 3 دی 1392برچسب:جودی,دوست, | 13:30 | نویسنده : مریم |

پس از تو هیچ میدانی چه آمد بر سر زینب؟

که باقی ماند ای جانا فقط خاکستر زینب

پس از تو چشم بی خوابم به گریه خوب عادت کرد

نیامد لحظه ای بر هم دو چشمان تر زینب

به خود هر روز می گفتم.چه میشد ای امید دل

به روی نیزه ها میرفت بجای تو سر زینب...


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 2 دی 1392برچسب:نیزه,زینب, | 8:51 | نویسنده : مریم |

هر دم به گوشم میرسد آوای زنگ قافله

                 

                  این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله

  

یک زن میان محملی

 

                               اندر غم و تاب و تب است

 

این زن صدایش آشناست

 

                                         ای وای من!!!!!

 

                                                                   او زینب است...

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 1 دی 1392برچسب:زینب,کربلا, | 12:15 | نویسنده : مریم |

اربعین آمد و اشکم ز بصر می آید

گوئیا زینب محزون ز سفر می آید

باز در کرب و بلا شیون و شینی بر پاست

کز اسیران ره شام خبر می آید

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

طفلان عوض جامه دل خویش دریدند

سیلی زده بر صورت و فریاد کشیدند

با گریه از این قبر به آن قبر دویدند

بر گرد قبوری که چهل روز ندیدند...


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 1 دی 1392برچسب:زینب,اربعین, | 7:33 | نویسنده : مریم |

.: Weblog Themes By BlackSkin :.