من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سر سبز،
چهار فصلش همه آراستگی است
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم،دل هر کس دل نیست
قلبها صیقلی از آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند،
سخن از مهر من و جور تو نیست،سخن از
متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرور آور مهر...
نظرات شما عزیزان:
قبل از اینکه شاخه هایش زیبایی نور را لمس کند
ریشه هایش تاریکی را لمس کرده...
گاه برای رسیدن به نور،باید از تاریکی ها گذر کرد...
پاسخ:آفرین...مطلب خیلی زیبایی نوشتین...تشکر
تجربه از ديروز، استفاده از امروز، اميد به فردا
ولي با سه جمله ديگه زندگيمون رو تباه مي کنيم
حسرت ديروز، اتلاف امروز، ترس از فردا
پاسخ:ممنون از حضورتون....جملات بسیار زیبا و آموزنده ای بود.به امید عمل
هر شب عیدش ببارد برف سنگین بیش تر
خواب دیدم (نیستی) تعبیر آمد (می رسی)
هر چه من دیوانه بودم، ابن سیرین بیش تر!
سلام مریم جان خوبی؟ سال نو مبارک انشاالله سال خیلی خوبی داشته باشی و همیشه ی همیشه شاد و خوشحال باشی عزیزم
پاسخ:مرسی محیا جان!مطلب زیبایی بود....ممنون
پاسخ:سال نو شما هم مبارک....انشاالله سال خوبی پیش رو داشته باشید...
بلکه باید
دل،داری داد...
پاسخ:بسیار زیبا!!!ممنون از حضور گرمتون...
برچسبها: