دلم را به دار می آویزم!
نه برای کشتنش!
میخواهم دوباره ببافمش اما نه مثل قبل!
گره هایش را این بار خودم میزنم،
دفعه ی قبل که به تو سپردم،
خودت را بدجور به دلم گره زدی!
***************************
ساعتم را یک ساعت عقب میکشم...
وهی عقب میکشم...عقب... عقب تر...
اصلا مزه ی انتظار به همین دیر کردن های تو و عقب کشیدن های من است!
****************************
گاهی باید به قاب خالی هم دل خوش کرد و شاد شد...
چون دیگر حس ِ حسرت ِ آن لحظه و آن روز و آن کسی که رفته، به سراغت نمی آید!
حکایت، حکایت همان خانی ست
که نه رفته و نه آمده!!
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:مرسی شیما جون!نظر لطف شماست...
اگر او را كه مراقب توست باور كني
پاسخ:ممنون از حضورتون آقا رضا !نظرات شما همیشه زیبا و خواندنی هستند...این مطالب رو بخاطر اینکه خوشم میاد می ذارم تو وبم،....خدا رو همیشه در نظر دارم همیشه...اگه عشق و امید به خدا وجود نداشت ،تا الان هزار بار مرده بودم.من به امید خدا زنده هستم و زندگی میکنم....خدایا !فقط خودت....باز هم ممنون از راهنماییاتون.
پاسخ:مرسی از حضور گرم و صمیمیت...
برچسبها: